خدای ماه

سلنا عزیزم مبارک مبارک امروز پنج روز که یک همبازی جدید داری تو اونو خیلی دوست داری .     سلنل عزیزم مبارک مبارک امروز پنج روز که یک همبازی جدید داری تو اونو خیلی دوست داری. نمیدونی که چه بلاهایی سر نی نی در میاری عبارتند از :کشیدن مو ، فشاردادن انگشتان دست و پا و درآخر بوسیدن نی نی آخه تو خیلی مهربونی.       ...

سلام یکی یدونه مامان نوبت به واکسن یک سالگی رسید سلام یکی یدونه مامان نوبت به واکسن یک سالگی رسید وای وای ، امان از گریه های لوس سلنا. من و مامانی و یکی یدونه رفتیم بسوی مرکز درمانی پارسیان . بازم مامانی در تمام لحظات سخت کنار من و توست. اونجا که رسیدیم یک دوست پیداکردی به نام پرهام، اونم اومده بود واکسن یک سالگی بزنه کلی با زبون خودتون با هم حرف زدید. نوبت به پرهام رسید وقتی برگشت انگار هیچ اتفاقی نیافتاده بود ای وای ..... نوبت به تو رسید همین که خاله ها رو با روپوش سفید دیدی مرکز درمانی رفت رو آسمون ولی خدا رو شکر زود اومد پایین. تا 18 ماهگی خدانگهدار. ...

سلام فرشته مهربانم. یکسال از لحظه به دنیا اومدنت گذشت من و بابایی به یاد اون روز بزرگ زندگیمون خواستیم یک یادگاری برات بگیریم. بابایی پیشنهاد النگو داد ..... .     سلام فرشته مهربانم. یکسال از لحظه به دنیا اومدنت گذشت من و بابایی به یاد اون روز بزرگ زندگیمون خواستیم یک یادگاری برات بگیریم. بابایی پیشنهاد النگو داد ..... . من و مامانی و شما رفتیم برای خرید النگو ، ای وای داستان از اینجا شروع شد تو وقتی به مغازه آقای اخلاقی رسیدی شروع کردی به گریه کردن ، نمی دونم چرا؟ آقای اخلاقی برات جنگولک بازی می کرد، فایده ای نداشت در یک لحظه مامانی  النگوها را آورد تا دستت کنه. تو شیطون بلا وقتی دیدی خرید برای شماست، کم ...

 یک دو سه شروع شد  بندانگشتی خوب بخوابی   هیس هیس نی نی خوابیده   بابایی اون زبونتُ بخوره   به چی می خندی شیطون   دخترم دیگه بزرگ شده رفته خرید   بابایی کوچیک شده   به به چه کلاه قشنگیه ، این هنر مامانیه   فسقلی تو چه فکریه ؟   تو جیگر خاله ای     هنر عکاسی عمو محسن   مهندس کوچولو 5 ماهه   تیپ تیپ تیپ دختر خوش تیپ   سلنا در انتظار پرواز به سوی بابایی   قربون او نگاه مهربونت بشم   چرا د...

زثث تولد یکسالگی سلنا تولدت مبارک عزیز دلم یکسال از اومدنت به زندگی من و بابایی گذشت ولی متاسفانه... تولدت مبارک عزیز دلم یکسال از اومدنت به زندگی من و بابایی گذشت ولی متاسفانه امسال ما پیش باباجونت نبودیم ، چون برای واکسن یکسالگیت اومدیم مشهد خونه مامانی. تو این یکسال تو با من چه کردی فسقلی من، از واکسن گرفته تا غذاخوردن و به چی حساسیت داری و نداری ، ......... تا همین امروز که برای اولین بار خودت به تنهایی ایستادی. ...